دلیلش مهم نیست، و یا حداقل من دلیلشو نمی دونم ولی اینو می دونم که نمی تونم بهش فکر نکنم. تموم لحظه هام شده اون. همینطوری که راحت نیستم اونم که می بینم بدتر می شم.
فقط اون. فقط اون.
صبح تا شب فقط اون جلوی چشمامه. همیشه هم، آخرین باری که می بینمش جلوی صورتمه. هر دفعه زیباتر از دفعه قبل میشه. واقعأ دیگه نمی تونم تحمل کنم نمی دونم به این حسی که من دارم چی میگن ولی بدجوری داره اذیتم می کنه خیلی حالم بده واقعأ حالم بده.
از چهار سال پیش تا حالا مطمئنم که دوستش داشتم نمی گم عاشقش بودم ولی یه حسی بود یه احساسی توی من نسبت به اون وجود داشت که کم کم بزرگ شد و حالا به اینجا رسید. خیلی داغونم، دارم دیوونه میشم. منتظزم مرگم بیاد و همه چیز تموم بشه. خودکشی نمی خوام بکنم ولی از مرگ استقبال می کنم. به مامان اینا گفتم وقتی من مردم، جسدمو بسوزونن خاکش رو هم توی دریایی، رودخونه ای؛ جایی بریزن. واسم هم مراسم نگیرن.
دوست دارم بعد از این که مردم بتونم یه جوری با اون تماس پیدا کنم و بگم که چقدر دوستش داشتم و اون یادداشتهایی که تو حالتهای مختلف واسه چیزای مختلف که اکثرشون درباره اون بود رو به دستش بدم و بگم که بخوندشون. شاید بفهمه چقدر دوستش داشتم. اگر هم تو زنده بودنم بهش دادم دوست دارم بهش بگم فقط بهشون نخنده هرکاری میخواد باهاشون بکنه، بکنه ولی بهشون نخنده خیلی وقتا که اونا رو می نوشتم گریم میومد و حالم خیلی بد بود.
آخرین اخبار ایران و جهان در بزرگترین آرشیو خبری در ایران. خبر+عکس. :: اخبار را در www.moroorgar.com حرفه ای بخوانید ::