آریوبرزن

اسکندر مقدونی پس از تصرف خزانه شوش به طرف پرسپولیس و پاسارگاد روانه شد، از کارون گذشته از طریق اهواز و بهبهان وارد ولایت اوکسیان گردید و پس از مطیع کردن آنجا سپاهش را به دو دسته تقسیم کرد و گروهی را از طرف جلگه به پارس روانه کرد و خود با نصف دیگر از راه کوهستان غارت کنان پیش رفت و تا سه روزبعد وارد پارس شد و در روز پنجم به دربند پارس رسید.

این منطقه که باید کهگیلویه و بویراحمد کنونی باشد را سردار رشید آریوبرزن در اختیار داشت و منتظر بود تا اسکندر وارد شود، تا جنگ را شروع کند. آریوبرزن در این تنگه دیواری ساخته بود و وقتی که مقدونیه ای ها به اییکه او میخواست رسیدند دستور غلتانیدن سنگهای بزرگ از بالای کوه بر سر دشمن را داد. این سنگها گروهان پس از گروهان دشمن را به هلاکت می رسانید. علاوه بر آن باران تیر و سنگ هم بر دشمن می بارید. اسکندر که مغرورانه به این تنگه وارد شده بود حالا دیگر اندوهگین خجل دستور عقب نشینی داد.

پس از عقب نشینی، یک اسیر که اهل لیکیه بود به اسکندر گفت که راهی وجود دارد که از آنجا می توان به پشت سپاه ایران رفت. پس از ان اسکندر سپاه را به دو دسته تقسیم کرد یک دسته را آنجا داشت و خود با دسته دیگر به پشت سپاه ایران رفت. بدین ترتیب به خاطر راهنمایی یک لیکیایی ایرانیها دیدند که از هر طرف در محاصره هستند. اما با این وجود آریوبرزن و سپاهش تسلیم نشده و نبردی کردند که خاطره اش در تاریخ ماند.

نبرد سخت بود و پافشاری ایرانیهای شبیخون خورده به اندازه ای بود که مردان غیر مسلح و نا آماده پارسی به مقدونیه ای ها حمله کرده وبا سنگینی خود آنها را از اسب پایین می کشیدند و بعد با تیرهای خود آنها، مقدونیه ای ها را به هلاکت می رساندند. دراین احوال آریوبرزن با چهل سوار و پنچ هزار پیاده خود را بی پروا به سپاه  اسکندر زد و عده زیادی از آنها را کشت و البنه تلفات زیادی هم داد ولی توانست که از میان سپاه مقدونیه عبور کند یعنی از محاصره بیرون جست. او این کار را کرد تا به کمک پایتخت بشتابد و قبل از رسیدن مقدونیه ایها به آنجا برسد اما سپاه دشمن که از طرف جلگه به طرف پارس آمده بود مانع اجرای قصد او شد. در این زمان او در موقع پرمخاطره ای واقع شد از طرفث نمی توانست وارد شهر شود و از طرف دیگر سپاه دشمن در تعقیبش بودند . با وجود این وضعیت یأس آور آریوبرزن تسلیم نشد و به همراه سربازان فداکارش، از جان گذشت و خود را به صفوف مقدونی زد. آنها چنان مردانه جنگیدند و با شجاعت و از جان گذشتگی به جنگ ادامه دادند تا بالاخره همه شان شرافتمندانه به خاک افتادند و قربانی حیثیت ایران شدند و البته یادشان را برای همیشه جاودان ساختند.

شکست آریوبرزن راه را برای رسیده اسکندر به پارس باز کرد او که ار دست اریوبرزن در خشم بود در سرراه هر روستایی که دید دستور داد تا بهآتش بکشندش و مردم را کشتار کرد.

آری آریوبرزن مدافع دربند پارس سرداری بود که کاملأ ادای وظثفه کرد و امثال او در تاریخ ایران نادر است. کسانی که تا پای جان در راه حیثیت ایران ایستادند و با خون خود این مملکت را برپا داشتند. چه خوش گفت شاعر خوش قریحه: مگر آتش اسکندر حریف بودن ما شد؟

یاد باد آریو برزن و آریوبرزنها را که به خاطر ایران به خاک افتادند.

سوشیانت

نجات دهنده آخر الزمان، مهدی مسلمانان، عیسی مسیحیان چیزی که ما می دانیم. براستی که اینها تنها چیزهایی است که بسیاری از ما از سوشیانت یا سوشیانس و یا هر اسم دیگر میدانیم. اما به راستی او کیست و قرار است چه کند؟ آنانی که پرتو راستی وجودشان را فرا گرفته، با نیرومندی برابر دیویسنان کینه جو ایستادگی کنند و در واقع ای مزدا، این چنین کسانند رهاکنندگان، سوشیانتها که برای به ثمر رسانیدن آیین با دیوان و دیوپرستان به پیکار برخواسته اند. یسنا هات چهل و هشتم از فروشیان، فروهرهای نخستین استادان دین( نخستین آموزگاران) و فروشی سوشیانتها که هنوز زاده نشده اند نیرومند تر است. فروردین یشت کرده اول پس از ظهور سوشیانت جهانی پدید می شود عاری از پیری، مرگ و پوسیدگی و تباهی که در آن زندگی جاودانه خواهد بود، سرشار از نیروی تندرستی بخش آسمانی. مفهوم کلی که از زامیاد یشت کرده پانزدهم دریافت می شود. اهورامزدا بدان سوشیانت و همراهنش را پدید آورد، فری که از آن خداوند می باشد، و آن را بر آن سوشیانت و همراهانش گماشت تا آنان جهانی نو بنیان کنند. جهانی همیشه تازه و جوان که پیری و بیماری و فساد در آن راه نباشد و همیشه جاودان باقی ماند، پس از آن که مردگان رستاخیز کنند و زندگان بی مرگ شوند و چون آن سوشیانت به پیدایی و ظهور آید آرمان خویش روا و جهانی نو بنیان کند. در چنین جهانی که بر اساس اشه استوار است، جاودانگی قائم شود، و دروغ دیگرباره به همان جایی رانده می شود که از آن جا برای آسیب رسانیدن به راستی و گروندگان آن قیام کرده بود و نیست و نابود گردد. زامیاد یشت کرده اول پیش از پایان جهان فره ایزدی به سوشیانت یعنی فرزند زرتشت خواهد پیوست و سوشیانت با کمک فره ایزدی جهان را از عناصر اهریمنی تهی خواهد کرد و در گیتی عدل و داد حکم فرما خواهد بود. دائرة المعارف بزرگ زرین- بابک حقایق، بابک ریاحی پور زرتشت از روی زمین رخت برنبسته است، نطفه وی به جا مانده و آن را 99999فروشی نگاهبانی می کنند. زرتشت خود به هنگام زندگی یک سوشیانت و یک موعود بود و در باور پیروانش زرتشت هم چون یک نجات بخش پنهان زندگی می کند. یک روز هنگام پایان رسیدن زمان، دوشیزه ای از این نطفه بارور می شود که بر تمام دشمنی دیوها و مردم پیروز خواهد شد. نام این دوشیزه « اردت فذری » می باشد. از دو دوشیزه دیگر به نامهای « سروتت فذری » و « ونگهو فذری » یاد می شود. این سه از نطفه زرتشت بارور شده و سه موعود مزدیسنان که آخرینشان سوشیانت باشد از آنها زاده خواهند شد. نام دیگر این رهایی بخش « استوت- ارته » می باشد که با ظهور وی، رستاخیز مردگان شروع شده و عمر جهان مادی به سرمی رسد. اوستا کهنترین گنجینه مکتوب ایران باستان- هاشم رضی هنگامی که « استوت- ارته » پدید می آید از آب دریای کسه ایه فرستاده اهرامزدا، فزند « ویسپه تئور وئیری » (اردت فذری) گرز شکننده ایسادگی در گردش، گرزی که فریدون زورمند آن را برداشت هنگامی که اژی دهاکهه کشته شد، گرزی که افراسیاب تورانی داشت، هنگامی که زنگیاب(دیو و پهلوانی از دیویسنان) دروغگو کشته شد، گرزی که کوی ویشتاسپ داشت تا کین اشه را از سپاه دشمن بگیرد، با آن گرز خواهد توانست دروغ( بی نظمی، هرج و مرج) را براند. با پرستاری و با توجه او ماندگار خواهد کرد همه آن چه که در جهان مادی نیکوست. زامیاد یشت کرده پانزدهم بر طبق اوستای متأخر، دوران آخر یا جهان پسین، یعنی هنگام ظهور سوشیانت و منجیها که جهان نو می شود را « فرشکرت » گویند. اوستا کهنترین گنجینه مکتوب ایران باستان- هاشم رضی در آغاز، نطفه زرتشت در دریاچه وئوروکشه( فراخکرت ) در سرزمین ایران ویج بوسیله فروشی ها نگهبانب می شده، اما هنگامی که نفوذ دین زرتشت در پیرامون دریاچه هامون که رود هیرمند بدان می ریزد و آیین خورند در آنجا شایع بوده که زیر نفوذ بسیار تند آیین مهر قرار داشته است شایع می شود، گروندگان تازه، جهت ابراز علاقه و تقدس سرزمین خود، در یشت نوزدهم، محل نگهبانی نطفه زرتشت را از دریاچه وئوروکشه، به دریاچه کسه اویه یا هامون منتقل می کنند. اوستا کهنترین گنجینه مکتوب ایران باستان- هاشم رضی بنا بر عقیده بعضی از اوستا شناسان دریای وئوروکشه( فراخکرت ) همان دریاچه کاسپین است و مکان زندگی زرتشت در غرب است. بنا به روایت دیگری دریای فراخکرت دریاچه آرال است و مکان زندگی زرتشت در شرق است. اوستا کهنترین گنجینه مکتوب ایران باستان- هاشم رضی کی خسرو در اندیشه های ایران باستان پادشاهی است که سوشیانس را خواهد دید و سوشیانس از کارهای بزرگ او مانند ویران کردن بتخانه کنار دریاچه چیچست و قتل افراسیاب تقدیر خواهد کرد. دائرة المعارف بزرگ زرین- بابک حقایق، بابک ریاحی پور ******* امیدوارم که از این چند سطر در باب سوشیانت راضی شده اید برای آن دسته از کسانی که به جستجو و یافتن شخصیت اصلی سوشیانت علاقه دارند کتابی به همین نام به نوشته استاد بی بدیل ابراهیم پورداود که بعد از مرگ استاد به کوشش بهرام فره وشی به چاپ رسیده است را توصیه می کنم.

دشت ها آلوده است

در لجنزار گل لاله نخواهد رویید

در هوای عفن آواز پرستو به چه کارت آید؟

فکر نان باید کرد

و هوایی که در آن

نفسی تازه کنیم

گل گندم خوب است

گل خوبی زیباست

ای دریغ که همه مزرعه دلها را

علف کین پوشانده است.

هیچ کس فکر نکرد

که در آبادی ویران شده دیگر نان نیست

و همه مردم شهر بانگ برداشته اند

که چرا سیمان نیست

و کسی فکر نکرد

که چرا ایمان نیست

و زمانی شده است

که به غیر از انسان

هیچ چیز ارزان نیست.

 شعری زیبا و تفسیری بجا از مردم امروز میهن از شاعر توانای ایران حمید مصدق.

مهتا

پس از پیدایش اسلام و سقوط ساسانیان که سرتاسر ایران از رود فرات تا رود جیحون از خلیج فارس تا قفقاز و دربند به دست اعراب افتاد. در رشته کوه البرز مردمانی که عمده هایشان را دیلمیان و تپوریان تشکیل میدادند اعراب را به سرزمین خود راه ندادند و استقلال خود را حفظ کردند. اما تپوریان با آنکه به جهت وسعت و جمعیت از دیلمیان نیرومند تر بودند با اعراب پیمان آشتی بستند و ترک جنگ گفتند اما دیلمیان برخلاف تپوریان در دشمنی با اعراب سخت ایستادگی نمودند و بدین اکتفا نکردند که در کوهستان خود آزاد زندگی کنند بلکه در فرصتهای مناسب بر اعراب تاخته و از کشتار آنها دریغ نداشتند. نخستین جنگ دیلمیان با تازیان به روایت معروف در سال 22 هجری بود.

موتا یا مهتا امیر دیلم و گیلان و مرزبان پتشخوارگر که از جانب گیل گیلانشاه به این مقام منصوب شده بود به عهد پادشاهی یزدگرد سوم بود که قرارگاهش در دوازده فرسنگی شهر قزوین بود. مهتا پس از جنگ نهاوند که تازیان فتح الفتوحش خوانده اند، سخت متأثر شد و تصمیم گرفت تازیان را از کشور ایران براند. نیت خود را با فرمانده کل سپاه ایران در ری که فرخان زیبندی نام داشت، به میان گذاشت. اسفندیار فرخزاد را که فرمانده کل قوای آذربایجان بود را دعوت به همکاری کرد. آنان متحدأ به فرماندهی مهتا که مفام مرزبانی پتشخوارگر را بدست آورده بود، گردن نهادند و به تمرکز نیروها در حوالی دشتبی(دستبی یا دشتپی) و تقسیم وظایف پرداختند و همگی آاماده تعرض شدند.

در این هنگام حکمرانی همدان بر عهده نعیم بن مقرن بود و مقرر بود پس از تحکیم موقع خود به سوی ری بتازد. یزدگرد غرب ایران را گذاشته و گذشته بود. نعیم بن مقرن که از گردآمدن قوای ایرانی و اتحاد آنها با امیر دیلم مهتا بیمناک بود، نامه ای به عمر خلیفه دوم نوشت. او با کلیه قوا از همدان بیرون تاخت. مهتا نخستین حمله را به قوای تازیان در دستبی انجام داد. در ناحیه« واجرود» و به روایتی در منطقه «داکان و جرندف» که بین قزوین و همدان واقع است جنگی سخت در گرفت که به قول طبری در سختی و جانکاهی کمتر از جنگ نهاوند نبود. عده کثیری از دو جانب به خاک افتادند که از جمله آنها مهتا فرمانده کل قوای سه گانه و امیر دیلمیان بود که بر سر ایمان خود و میهن پرستی به خاک افتاد تا خاک میهن را به تازیان ندهد.

کشته شدن مهتا باعث شد که لشکریان فرخان زیبندی به سوی ری و لشکریان اسفندیار فرخزاد به جانب آذربایجان عقب بکشند. جنگجویان دیلم نیز عقب نشینی کرده و در ناحیه ابهررود به تجدید قوا پرداخته و به خاطر میهن و یاد مهتا آماده پیکار شدند و به جنگ پرداختند و باز هم به پیروزی اعراب منتهی شد. تازیان به فرماندهی عتبة بن قرمد و بشیر بن عبدالله فرصت یافتند به دنبال سپاه اسفندیار به سوی آذربایجان برانند. در این ماجرا اسفندیار به چیگ تازیان افتاد  که از اطلاعاتش در جنگهای بعدی استفاده شد. فرخان نیز با اعراب به کنار آمد. اما دیلمیان به فرمان گیل گیلان شاه پتشخوارگر به جنگهای دفاعی و تعرضی ادامه دادند تا وقتی که امیران و شهریارانی چون مردآویج و آل بویه از آنها برخاستند و بر اعراب مستولی شدند و خلیفه وقت را به زیر افکندند و خلیفه ای فرمان بردار را دست نشانده خود کردند.

به گزارش تاریخ نویسان گیلان تنها منطقه ای از ایران بود که تازیان نتوانستند آنرا فتح کنند که سرمشق فداکاریهای دیلمیان همان تعرض و دفاع مهتا بوده است.

نکته: در گیلان بعضی آبادیها یافت میشود که نامشان با واژه «ماتا» شروع میشود، مانند: ماتاخانی(بالای قلعه رودخان) که معنی آن چشمه ماتا یا قصبه ماتا است. خانی و خونی به گویش تالشی چشمه را گویند و معنی دیگر خانی در گذشته عبارت بود از: ناحیه ای که دارای  هزار خانوار سکنه باشد. به نظر میرسد نام حقیقی امیر آن روزگار گیلان « مهتا »بوده به معنی بزگترین فرد، تای بزرگ، فرد بزرگ، واحد بزرگ و عرب آن را موتا دانسته و در اشعار و روایات یا تاریخ به همان صورت موتا ضبط شده است که این گونه تصرف و تحریف در کلمات و نامهای دیگر در گیلان یا نقاط دیگر ایران دیده میشود.

پاینده باد یاد مهتا و مهتاهایی که به خاطر میهن به خاک افتادند

 

 

توهینهای نابخشودنی طنز برره

فرو چون چکد خونم از قلب پاک     خدا شاه میهن نویسد به خاک

 

در دیده ما شاه بود سایه یزدان         تا کور شود دیده بیگانه پرستان

 

برنامه طنز شبهای برره که توانسته برای خود طرفدارانی را جذب کند کم کم دارد به راهی می رود که انتهایش ترکستان است. علاوه بر بدآموزی هایی که این برنامه دارد ( حتمأ یادتان هست که ده کودک به خواطر دعوای برره ای از مدرسه اخراج شدند، طرز سخن گفتنشان و مثالهایی که در این برنامه گفته می شود) برنامه سازانش خیال میکنند و هنوز بر این باورند که ملت از جان و دل این انقلاب شکوهمند اسلامی را می خواهند. نمی دانند که مردم این واقعه و رخداد سیاسی سال پنجاه و هفت را سرآغاز یک دیکتاتوری بدوی می دانستند. سازندگان این برنامه باید بدانند که با هرچیز نباید شوخی کرد. اینها خجالت هم نمیکشند به اعلی حضرت هم توهین می کنند. واقعأ اینها خیال می کنند مردم این چیزها را دوست دارند و به خاطر این اراجیف ها که به رضا شاه بزرگ نسبت میدهند می آیند و پای تلویزیونشان می نشینند.

مهران مدیری که همه او را یک روشن فکر میشناسند و منتقد درجه یک  جمهوری اسلامی، اگر با خود این دولت هم کاسه نباشد چگونه اجازه می دهند که این گونه حرف بزند. این اخوندها باید بدانند که ملت از دستشان به ستوه آمده اند. اگر طنز شبهای برره به کارگردانی مهران مدیری این طریقه را پیشه کند و همینطور به پیش برود تا چندی دیگر مخاطبان خود را از دست می دهد.

نگزارید که هر کس هر چه دلش می خواهد به ساحت رضا شاه بزرگ وارد بکند.

 

به یزدان که گر ما خرد داشتیم        کجا این چنین حال بد داشتیم.