سورنا: جنگ با کراسوس

رومیها در این وقت سپاه ایران را می بینند که بر خلاف گفته ها و انتظارشان سپاه کوچک و ناچیزی بود و علتش هم این بود که سورنا قسمت بزرگ سپاه را که همان قسمت اصلی بود را در پشت این سپاه قرار داده بود. و برای این که درخشندگی اسلحه ها نمایان نشود دستور داده بود اسلحه ها را با پوست یا ردایی بپوشانند.

وقتی که سپاه روم به آنها رسید در تمام دشت فریادهای وحشت آور و ترسناک برخاست، این صدا که از طرف پارتیها برخاسته بود شبیه صدای جانوران و صدای رعد که با هم درآمیخته شده باشد برای این بود که رومیها را بترسانند. وقتی که رومیها کاملأ ترسیده بودند ایرانیا روپوشها را از روی کلاه خود ها واسلحه ها برداشتند و چنان نوری ایجاد شد که انگار آتش است.

ایرانی ها که عمق سپاه روم را دیدند وانمود کردند که عقب نشینی کردند ولی چنان گروه های مربعی روم را احاطه کردند که رومیها نتوانستند از نیت ایرانی ها آگاه شوند. تیراندازان ماهر پارتی شروع به انداختن تیر کردند و همین طور ادامه دادند . کراسوس که فکر میکرد تیرها تمام می شود دستور ایستادگی داد اما وقتی فهمید که در پشت سپاه ایران شترهایی حامل تیر وجود دارد به پسرش پوپلیوس دستور داد که خود را به دشمن برسان و جلوی آنها را بگیر. پوپلیوس به طرف دشمن رفت اما ایرانیها عقب نشینی کردند ( که این نوع عقب نشینی یا جنگ فرار و حمله سبک جنگ پارتیها بود.) رومیها که فکر می کردند جنگ را برده اند  به تعقیب پارتیها پرداختند اما وقتی کاملأ از سایر لشکر روم دور شدند فهمیدند که گول خورده اند چون پارتیها با عده زیادی سواره نظام برگشته بودند. تیرهای پارتیها یکی پس از دیگری رومی ها را از پای در می اورد و آنا هم که زنده بودند نم توانستند از خود دفاع کنند. بالاخره رومیها به عقب برگشتند و در تپه ای کوچک از شن پناه گرفتند اما پستی و بلندی زمین اجازه نمی داد که آنها دور هم گرد بیایند و از خود محافظت کنند. پارتیها پوپلیوس را کشتند و فقط از رومیها 500 نفر زنده مانده بود که آنها هم اسیر شدند.

پارتیها سر پوپلیوس را بر روی نیزه کردند و با صدای مهیبی به رومیها نزدیک می شدند و رومیها را به سخره می گرفتند. رومیها که این اوضاع را دیدند خونشان در بدنشان منجمد گشت. اما کراسوس دستور حمله داد و باز هم پارتیها رگبار تیر را آغاز کردند و تا شب ادامه دادند و بعد به اردویشان بازگشتند.  

در این هنگام کراسوس تصمیم به فرار گرفت. ابتدا بخشی از افرادش را به حران فرستاد و بعد خودش نیز در نیمه شب به آنجا رفت. دسته هایی از سپاهش که نتوانستند راه رسیدن به شهر را بیابند توسط دسته جات اعراب کشته شدند. روز بعد سورنا 4000 تن از افراد کراسوس را که مجروح شده بودند و زجر می کشیدند و راهی برای نجاتشان نبود را از سر ترحم که دیگر زجر نکشند کشت. در این هنگام به دستور کراسوس شایعی باب کردند که کراسوس فرار کرده و به حران نرفته است و جمعی از دوستانش به حران رفته اند. اما سورنا گول نخورد و عده ای را فرستاد به اسم این که می خواهد با کراسوس مذاکره کند، مطمئن شود که او در حران هست یا نه. کراسوس هم که نمایندگان سورنا را دید سریعأ مذاکره را قبول کرد. سورنا هم فهمید که کراسوس در شهر است.

روز بعد سورنا شهر را محاصره کرد و خواستار کراسوس شد اما کراسوس در پایان روز از تاریکی شب استفاده کرد و فرار کرد و به سوریه رفت و در کوه سیناک پناه گرفت. سورنا که به آنجا رسید خواست که او را زنده دستگیر کند و پیشنهاد مذاکره داد. کراسوس به خاطر طغیان سپاهش که او را مسئول بدبختیشان مدانستند مجبور به قبول مذاکره شد. اوکتاویوس و سران سپاه با او به سمت محل مذاکره رفتند. سورن به کراسوس اسبی داد تا برآن سوار شده و بر روی آن بنشیند. البته سورنا گفت که پیمان صلح باید در فرات نوشته شود چون شما رومیها د به یاد اوردن پیمانهایتان فراموش کارید. اوکتاویوس در این کار نیرنگی دید و دهانه اسب را گرفت و غوغایی شد و کراسوس به دست سرباز ایرانی « پوماکرث» کشته شد.

سورنا سر کراسوس را برای شاهنشاه ارد که در این زمان شورشیان ارمنستان را بر سر جایشان نشانده بود فرستاد. کراسوس فصیح و نادان که خود را بزرگترین مرد جهان متمدن آن دوره می دانست به رومیها فهماند که نباید پایشان را از گلیمشان دراز تر کنند.......

ادامه این مطلب را فردا خواهم نوشت.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد